طرحى از سیماى امام عسکرى علیه السلام
آنچه مىخوانید، طرحىاست از سیماى امام حسن عسکرى یازدهمین مظهر ولایت الله بر جهانیان که بهصورت گزیده و انتخابى از بحارالانوار و اصول کافى گردآورى شده است.
سروش امامت
محمد یکى از پسران امام هادى(ع) بود (و اکنون به امامزاده سیدمحمد معروف استو مرقد شریفش در چند فرسخى شهر سامره قرار دارد).
در زمان پدرش امام هادى(ع) از دنیا رفت. شیعیان و دوستان از هر سو به خانهامام هادى(ع) آمدند و به آن حضرت تسلیت گفتند. حدود صد و پنجاه نفر ازخاندان عبدالمطلب و بنىهاشم، در منزل امام هادى(ع) گرد آمدند و به امامهادى(ع) تسلیت گفتند. در این هنگام جوانى وارد مجلس شد و در سمت راست امامهادى(ع) نشست. امام هادى(ع) به او فرمود:
یا بنى احدث لله عز و جل شکرا، فقد احدث فیک امرا.
«پسرم، خدا را شکر کن که در بارهات امرى پدید آورد.» [مقام امامت را به توسپرد]
جوان گریه کرد، خداى را سپاس گزارد، کلمه استرجاع را به زبان آورد وگفت:
« حمد و سپاس خداى را که پروردگار جهانیان است; و من، از جانب شما، ازدرگاه خدا، کامل کردن نعمتش را براى ما مىخواهم، انا لله و انا الیه راجعون;«ما ازآن خدا هستیم و به سوى او باز مىگردیم.»
بعضى از حاضران که جوان رانمىشناختند: پرسیدند: «این جوان کیست؟»
گفته شد: «حسن(ع) پسر امامهادى(ع) است».
حاضران در آن روز، که حضرت حدود 20 سال داشت، او را شناختند و دریافتند کهامام هادى(ع) به امامت او اشاره فرموده، وى را جانشین خود ساخته است.
جانشین پدر
وقتى محمد فرزند بزرگ امام هادى(ع) وفات یافت، با خود فکر کردم ماجراى محمد و برادرش حسن(ع)، مانند ماجراى اسماعیل و امام کاظم، فرزندان امامصادق(ع)،است. نخست تصور مىشد محمد، پسر ارشد امام هادى، بعد از پدرش اماماست; ولى بعد از وفاتش معلوم شد امام بعدى حسن عسکرى(ع) است. در موردفرزندان امام صادق(ع) هم همینطور. نخست تصور مىشد اسماعیل امام هفتم است; ولى وقتى اسماعیل درگذشت، معلوم شدامام کاظم(ع) هفتمین امام است.
غرق در افکار خود بودم که امام هادى(ع) رو به من کرد و فرمود: «آرى، اىابوهاشم، ابومحمد (حسن عسکرى(ع» جانشین من است. علوم مورد نیاز مردم، وابزار امامت (کتاب و سلاح پیامبر(ص» همراه اوست.
نگین انگشتر
موقعیتى که امام حسن عسکرى(ع) در آن قرار گرفته بود با وضعیت امامان دیگرتفاوت داشت; زیرا بعد از وفات وى غیبت امام دوازدهم پیش مىآمد و شیعیان بایدبراى تحمل آن آماده مىشدند. امام حسن عسکرى، در چنین زمانى، نگین انگشتر خودرا با جمله «انا الله شهید» متبرک کرد. گویا مىخواستبه شیعیان بگوید گماننکنید همه چیز به آخر رسیده است; گرچه امام هر عصرى ناظر بر اعمال مردم وشیعیان است، اما خداوند شاهد اعمال شماست و نباید کارى کنید که باعثبدنامىشیعیان گردد. بر انگشتر دیگر آن حضرت، عبارت «سبحان من له مقالید السمواتو الارض» حک گردیده بود; یعنى همان خدایى که کلید آسمانها و زمینها تحت قدرتاوست، حضور یا غیبت جانشینان پیامبر را تعیین مىکند.
نقش بر سنگ
در حضور امام حسن عسکرى(ع) بودم. مردى بلندقامت و تنومند که اهل یمن بود نزد حضرت آمد. هنگام ورود، به عنوانامامت، به امام حسن عسکرى(ع) سلام کرد. امام جواب سلامش را داد و فرمود: بنشین.
او کنارم نشست. با خود گفتم: کاش مىفهمیدم این شخص کیست؟
امام فرمود: «فرزند همان بانوى عرب است که سنگ کوچکى دارد و پدرانم باانگشتر خود آن را مهر کردهاند، و اکنون آن سنگ را نزد من آورده است تا مننیز مهر کنم.»
سپس امام به وى فرمود: «آن سنگ کوچک را بده».
مرد یمنى سنگ کوچکى را، که یک سوى آن صاف بود، برون آورد. امام حسن(ع) آن راگرفت و انگشتر خود را بر آن زد. اثر انگشتر بر سنگ، نشست ....
از مرد یمنى پرسیدم: آیا تا کنون امام حسن(ع) را دیده بودى؟
نه، به خدا سوگند! سالها مشتاق دیدارش بودم تا اینکه لحظهاى پیش جوانناشناسى نزدم آمد و مرا به اینجا آورد.
مرد یمنى در حالى که این عبارات را بر زبان مىراند، از جاى برخاست: رحمت وبرکات خدا بر شما خاندان باد. بعضى از شما، فضایل را از بعضى دیگر به ارثمىبرید. به خدا سوگند، نگهدارى و اداى حق شما همانند نگهدارى و اداى حقامیرمومنان على(ع) و امامان پس از وى (صلوات خدا بر همه آنها) واجب است.
پیش از آنکه برود، پرسیدم: نامت چیست؟
گفت: من «مهجع بنصلتبنعقبه بنسمعان بنغانم بنام غانم» (حبابه) هستم; همانزن یمنى صاحب سنگ کوچک که امیرمومنان على(ع) و نوادگانش تا حضرت رضا(ع) آنرا مهر کردهاند و نقش آنها بر سنگ باقى است.
لطف به شاگرد
حضور امام حسن عسکرى(ع) رسیدم. تصمیم داشتم مقدارى نقره از حضرت بگیرم و از آن، به عنوان تبرک، انگشتربسازم. در محضرش نشستم، ولى به طور کلى هدف اصلىام را فراموش کردم. وقتىبرخاستم و خداحافظى کردم، حضرت انگشترش را به من داد و فرمود:
تو نقره مىخواستى، ما انگشتر به تو دادیم، نگین و مزد ساخت آن هم مال توباشد; گوارایتباد، اى ابوهاشم.
گفتم: مولاى من، گواهى مىدهم ولى خدا و امام من هستى، امامى که دیندارى من دراطاعت از او است.
امام فرمود: خدایتبیامرزد، ابوهاشم!
پاسخ به پرسش قرآنى
سفیان بن محمد مىگوید: ضمن نامهاى از امام حسن(ع) پرسیدم: منظور از «ولیجه» در آیهشانزدهم سوره توبه چیست؟ خداوند مىفرماید:
«و لم یتخدوا من دون الله و لا رسوله و لا المؤمنین ولیجه»
«آن مجاهدانمخلصى که جز خدا و رسولش و مومنان کسى را محرم اسرار خود قرار ندادند.»
هنگام نوشتن نامه با خود فکر مىکردم که منظور از «مؤمنین»، در این آیهکیانند؟
امام حسن(ع) چنین جواب نوشت: «ولیجه، غیر امام حق است که به جاى او نصب مىشود; و اما اینکه در خاطرتگذشت مراد از «مؤمنین» در آیه چه کسانى هستند؟ بدان که مؤمنین امامانبرحقند، که از خدا براى مردم امان مىگیرند و امان آنها مورد قبول خداونداست.»
پرسش فراموش شده
حسن بنظریف مىگوید: دو مساله در ذهنم بود کهتصمیم داشتم ضمن نامهاى ازامام حسن عسکرى(ع) بپرسم. یکى چگونگى داورى حضرتقائم(عج) پس از ظهور و دیگرىدر باره «تب ربع». پرسش دومى را فراموش کردم،تنها نخستین پرسش را نوشتم وجواب خواستم.
امام حسن عسکرى(ع) در جواب نوشت: وقتى از قائم(عج) ظهور کند، بر اساس علمخود قضاوت مىکند و شاهد نمىطلبد; مانند قضاوت داود پیامبر(ع). تو خواستى درمورد «تب ربع» نیز بپرسى، ولى فراموش کردى. آیه زیرا را بر کاغذى بنویس وبه آن که تب دارد بیاویز; به اذن خدا، انشاءالله، سلامتخود را باز مىیابد.
«یا نار کونى بردا و سلاما على ابراهیم.
اى آتش، براى ابراهیم خلیل(ع) خنک و مایه سلامتى باش.»(انبیاء،69).
همین دستور را انجام دادم و بیمار سلامتى خود را بازیافت.
یادگارى
به محضر امام حسن عسکرى(ع) رفتم و تقاضا کردم برایم به خط خود چیزى، بهرسم یادگار، بنویسد تا هر وقت که خط آن بزرگوار را دیدم، بشناسم.
فرمود: بسیار خوب. احمد، خط درشت و ریز به نظرت گوناگون است، مبادا به شکبیفتى!
آنگاه دوات و قلم خواست. تقاضا کردم قلمى را که با آن مىنویسد، (بهعنوان تبرک) به من ببخشد.
وقتى از نوشتن فارغ شد، با من صحبت کرد; قلم را با دستمال پاک کرد، به منداد و فرمود: «بگیر، احمد».
گفتم: فدایتشوم; مطلبى در خاطر دارم و به خاطر آن اندوهگینم. مىخواستم ازپدرتان بپرسم، توفیق نیافتم. اکنون مىخواهم از شما بپرسم.
فرمود: آن مطلب چیست؟
پاسخ داد: مولاى من، راویان از پدرانتان نقل کردهاند که: «پیامبران بر پشت،مومنان به طرف راست، منافقان به طرف چپ و شیطانها به رو مىخوابند.»
فرمود: این روایت درست است.
عرض کردم: مولاى من! هر چه مىکوشم به طرف راستبخوابم، نمىتوانم.
امام حسن(ع) لختى سکوت کرد. آنگاه فرمود: «احمد، نزدیک بیا.» نزدیکش رفتم.
فرمود: دستت را زیر لباستببر; چنین کردم. آنگاه حضرت، دست راستخود را بهپهلوى چپ و دست دیگرش را به پهلوى راستم کشید و این کار را سه بار تکرارکرد. از آن زمان به بعد، نمىتوانم به پهلوى چپ بخوابم
خبر قتل
هنگامى کهمهتدى (چهاردهمین خلیفه عباسى) سرگرم جنگ با موالیان ترک بود،براى امام حسنعسکرى(ع) نامه نوشتم که: «آقاى من! خدا را سپاس که شرمهتدى را از مابازداشت، شنیدهام او شما را تهدید کرده و گفته است: به خدا آنها (اهلبیت(ع» را نابود مىکنم.»
امام حسن(ع) به خط خود چنینپاسخ داد: «این گونهرفتار او، عمرش را کوتاه کرد. از امروز تا پنج روزبشمار; او در روز ششم،بعد از آنکه خوار گردید، کشته خواهد شد.»
همانگونهکه امام(ع) فرموده بود،تحقق یافت.
زندان على بن نارمش
زمانى امام حسن عسکرى(ع) را به زندان «على بننارمش»بردند. او از دشمنان سرسخت آل على(ع) شمرده مىشد. ولى تحت تاثیر جذبه معنوىو سیماى ملکوتى امام قرار گرفت. هنوز بیش از یک روز از دستگیرى امام نگذشتهبود، که در برابر امام خاضع شد، چهره بر خاک نهاد و تا خروج امام از زندان،دیده از زمین برنداشت.
او، از آن پس، بیش از همه امام را مىستود و در شناخت جایگاه امام از همهبصیرتر بود.
امام چگونه به شهادت رسید؟
معتمد عباسى که همواره از محبوبیت و نفوذ معنوى امام در جامعه نگران بود، چون دید توجه مردم به امام روز بروز بیشتر مىشود و زندان و اختناق و مراقبت تاثیر معکوس دارد، سرانجام به همان شیوه مزورانه دیرینه متوسل شد و امام را پنهانى مسموم ساخت.
دانشمند نامدار جهان تشیع، «طبرسى» ، مىنویسد:
بسیارى از دانشمندان ما گفتهاند: امام عسکرى-علیه السلام-بر اثر مسمومیتبه شهادت رسید، چنانکه پدرش و جدش و همه امامان، با شهادت از دنیا رفتهاند. (1)
«کفعمى»، دانشمند معروف شیعه، مىگوید:
او را «معتمد» مسموم ساخت (2) و «محمد بن جریر بن رستم» ، از دانشمندان شیعى در قرن چهارم، معتقد است که: امام عسکرى-علیه السلام-در اثر مسمومیتبه درجه شهادت رسید. (3)
یکى از نشانههاى شهادت امام توسط دربار عباسى، تحرکها و تلاشهاى فوق العادهاى بود که معتمد عباسى در روزهاى مسمومیت و شهادت امام، براى عادى جلوه دادن مرگ آن حضرت از خود نشان داد.
«ابن صباغ مالکى» ، یکى از دانشمندان اهل سنت، از قول «عبید الله بن خاقان» ، یکى از درباریان عباسى (که از احترام او نسبتبه امام یاد کردیم) مىنویسد:
«... هنگام در گذشت ابو محمد حسن بن على عسکرى-علیه السلام-معتمد، خلیفه عباسى حال مخصوصى پیدا کرد که ما از آنشگفت زده شدیم و فکر نمىکردیم چنین حالى در او (که خلیفه وقتبود و قدرت را در دست داشت) دیده شود. وقتى «ابو محمد» (امام عسکرى) رنجور شد، پنج نفر از اطرافیان خاص خلیفه که همه از فقیهان دربارى بودند، به خانه او گسیل شدند. معتمد به آنان دستور داد در خانه ابو محمد بمانند و هر چه روى مىدهد به او گزارش کنند، نیز عدهاى را به عنوان پرستار فرستاد تا ملازم او باشند، و همچنین به «قاضى بن بختیار» فرمان داد ده نفر از معتمدین را انتخاب کند و به خانه ابو محمد بفرستد و آنان هر صبح و شام نزد او بروند و حال او را زیر نظر بگیرند. دو یا سه روز بعد به خلیفه خبر دادند حال ابو محمد سختتر شده و بعید استبهتر شود. خلیفه دستور داد شب و روز ملازم خانه او باشند و آنان پیوسته ملازم خانه آن بزرگوار بودند تا پس از چند روزى رحلت فرمود. وقتى خبر درگذشت آن حضرت پخش شد، سامراء به حرکت در آمد و سراپا فریاد و ناله گردید و بازارها تعطیل و مغازهها بسته شد. بنى هاشم، دیوانیان، امراى لشکر، قاضیان شهر، شعرا، شهود و گواهان و سایر مردم براى شرکت در مراسم تشییع حرکت کردند، سامراء در آن روز یادآور صحنه یامتبود!
و روز هشتم ربیع الاوّل سال 260 هجرى، روز درد آلودى در شهرسامراء بود خبر شهادت امام عسکرىعلیه السلام در عنفوان شباب همه جا را فراگرفت. بازارها تعطیل شدند و مردم شتابان و گریان به سوى خانه امام رفتند. مورخان این روز غمبار را به روز قیامت تشبیه کردهاند، چرا؟ چونتودههاى محرومى که مهر و محبت خود را نسبت به امام، از ترسسرکوب نظام همیشه در خود نهان مىداشتند، آنروز عنان عواطفخروشان خویش را از کف دادند. آه که اهل بیت نبوّت در راه تحکیم شالودههاى دین و نشر ارزشهاىتوحید چه رنجها که متحمّل نشدند. چه خونها که از آنان نریختند و چه حرمتها که ندریدند و حقوقوقرابت آنان را به رسول خدا رعایت نکردند.
براستى محنت اولیاى خدا در طول اعصار چه بى شمار بوده و پایگاهوپاداش آنان در پیشگاه پروردگار چه بزرگ است! این امام بزرگوارى که اینک از دنیاى آنان رخت بر مىبندد در حالى کههنوز از عمر مبارکش 28 سال نگذشته، با انواع محنتها دست و پنجه نرمکرد، از عهد متوکّل ستمکار و فرو مایه که دشمنى علیه اهل بیت رسالت را سر لوحه کار خویش قرار داد و مزار ابى عبد اللَّه الحسینعلیه السلام را ویرانکرد تا دوران مستعین که به خاطر کینه ورزیدن به خاندان پیامبرصلى الله علیه وآله آنحضرت را نزد یکى از سر سخت ترین مردانش زندانى کرد. ( این مرد اوتاش نام داشت که بعداً پس از دیدن پارهاى از کرامتهاى امام، به امامتآن حضرت ایمان آورد ).
همین خلیفه، در دوران خویش نزدیک بود امامرا بکشد امّا خداوند او را فرصت نداد و وى از خلافت بر کنار شد. همچنین معتز در روزگار خویش مىکوشید امام را دربند کند لیکن آنحضرت به درگاه خداوند تضرّع کرد تا آنکه معتز نیز از دنیا رفت. حتّى در روزگار مهتدى امام از آزار وى در امان نبود، او مىکوشیدامام را در تنگنا قرار دهد تا آنجا که زندانىاش کرد و قصد کشتنش رانمود. لیکن امام به یکى از اصحابش به نام ابو هاشم اطلاع داد که: "ابو هاشم! این ستمگر، قصد کرده مرا امشب بکشد، امّا خداوندعمر او را کوتاه گرداند. مرا فرزندى نیست و خداوند بزودى مرا فرزندىعطا خواهد فرمود".(4) بالاخره آنکه آن حضرت در دوره معتمد همواره تحت آزار و اذیتقرار داشت تا آنکه به دست وى به زندان افتاد.
آرى امام عسکرىعلیه السلام بیشتر مدّت رهبرى خویش را در دشوارىوسختى گذارند و اکنون زمان وفات آن حضرت رسیده است: آیا امام بهمرگ طبیعى وفات یافت؟ یا آنکه توسط زهر به شهادت رسید؟ زهر یکى از مشهورترین ابزارهاى ترور در نزد زمامداران آن عهد بوده و ترس آنان نسبت به وجود رهبران دینى محبوبی مثل امام آنها را وامىداشته که با اتخاذ این روش ایشان را تصفیه کنند. دلیل دیگر ما بر اتخاذ این شیوه از سوى خلیفه، طرز بر خورد آنان باامام به هنگام بیمارىاش مىباشد. خلیفه به پنج تن از افراد مورد و ثوقخویش گفته بود که در طول مدّت بیمارى حضرت، همواره با او باشند. وى همچنین عدّهاى پزشک به خاطر آن حضرت طلبیده بود تا وى را شبانه روز همراه باشند.(5)
علّت این امر چه بود؟ دو علّت مىتوان براى چنین رفتار شگفت آورىپیدا کرد: نخست: برائت جستن از مسئولیت ترور امام در برابر تودهها برحسب ضرب المثلى که در میان سیاستمداران معروف است: او را بکشوزیر جنازهاش گریه کن. دوم: همه مردم و بویژه زمامداران مىدانستند که ائمه اهل بیتعلیهم السلامهمواره از احترام بسیار تودههاى مردم بر خوردارند و شیعه بر این باوراست که امامت در میان آنان یکى پس از دیگرى منتقل مىشود.
و اینک این امام یازدهم است که مىخواهد از دنیا رخت بربندد. بنابر این باید حتماً او را جانشینى باشد، امّا این جانشین چه کسى است؟ خلفاى عبّاسى پیوسته مىکوشیدند به هنگام شهادت یکى از ائمه پىببرند که جانشین او کیست؟ به همین علّت ائمهعلیهم السلام نیز به هنگام احساسخطر بر جانشین خود او را پنهان مىکردند تا وقتى که خطر از بین برود.
از دیگر سو احادیثى که در باره حضرت مهدى (عج) وارد شده، ازخاور تا باختر را فرا گرفته است و دانشمندان مىدانند که مهدى دوازدهمین جانشین است و اگر بگوییم که زمامداران عبّاسى چیزى از ایناحادیث نمىدانستند، نا معقول مىنماید. از همین روست که مىبینیمآنان پیوسته و با هر وسیلهاى مىکوشند تا نور الهى را فرو نشانند امّاهیهات. به این دلیل است که معتمد عبّاسى، به هنگام شدت گرفتن بیمارى امامتدابیرى استثنایى مىاندیشد. پس از آنکه امام چشم از جهان فرو مىبندد، معتمد دستور مىدهدخانه او را بازرسى کنند و کنیزانش را زیر نظر بگیرند. او نمىدانست خداوند خود رساننده فرمان و کار خویش است و امام منتظر بیشتر از پنجسال است که به دنیا آمده و از دید جاسوسان مخفى شده است و برگزیدگانشیعه با وى بیعت کرده اند.بدین گونه امام بواسطه زهر معتمد شهید شد.(6)
پس از وفات و غسل و تکفین آن حضرت، ابو عیسى بن متوکّل ازجانب حکومت و به نیابت از خلیفه بر آن حضرت نماز گزارد و پس ازفراغت از نماز، صورت امام را نمایان ساخت و آن را بویژه به هاشمیهاوعلویها و مسئولان بلند مرتبه و قاضیان و پزشکان نشان داد و گفت: اینحسن پسر على پسر محمّد پسر رضاست که به مرگ طبیعى، در بسترخویش مرده است و به هنگام رحلتش فلانى و فلانى از خادمان ومحرمانامیر المؤمنین و فلانى و فلانى از قاضیان وفلانى از پزشکان بر بالین اوحضور داشتهاند آنگاه چهره مبارک آن حضرت را پوشاند.(7) این اقدامات براى این بود که مبادا پاى حکومت در قتل امام به میانآید، و همین امر نشانگر آن است که حکومت از جانب مردم متّهم بهکشتن امام بوده است.بدینسان امام عسکرىعلیه السلام رحلت کرد و از پس خویش راهى درخشانبر جاى نهاد تا نسلها از روشنى آن هدایت گردند.
آن حضرت را در همان اقامتگاه شریفش در شهر سامراء، در کنار مزارپدر بزرگوارش، به خاک سپردند که تا امروز نیز زیارتگاه مسلماناناست. درود خدا بر او باد روزى که زاده شد و روزى که به شهادت رسیدوروزى که زنده بر انگیخته خواهد شد. و درود خدا بر هواخواهان و پیروان او تا روز رستاخیز.
آخرین وصیت:
آفتاب امامت غروب مىکرد زیرا خداوند این گونه مقدّر کرده بود کهاین آفتاب از پس پرده غیبت صغرا و سپس غیبت کبرا پرتو افشانى کند. ازاین رو امام حسن عسکرى علیه السلام بر دو بینش بسیار مهم تأکید کرد: نخست: تأکید بر شناخت غیبت و گرفتن بیعت براى ولى اللَّه اعظم امام منتظر (عج). دوم: تحکیم شالوده هاى مرجعیت دینى.
الف - گرفتن بیعت براى امام منتظر احادیث فراوانى در باره امام حجّت منتظرعلیه السلام وجود دارد که ازپیامبر وتمام ائمهعلیهم السلام صادر شده امّا تأکید امام عسکرى بر این امر تأثیررساترى داشت. چون آن حضرت، شخصاً امام را براى خواص از یارانخویش مشخص کرد. همچنین روایتهاى فراوانى در این باره وارد شده کهبه ذکر یکى از آنها اکتفا مىورزیم.
احمد بن اسحاق بن سعید اشعرى روایت کرده است که: بر امام حسنعسکرى وارد شدم و خواستم در باره جانشینش از وى بپرسم. امّا آنحضرت خود بدون مقدّمه فرمود: "احمد بن اسحاق! خداوند تبارک و تعالى از زمانى که آدم را آفریدزمین را از حجّت خدا بر خلقش خالى نگذاشته و تا روز قیامت هم خالىنخواهد گذارد به برکت وجود او است که بلا از مردم زمین دور مىشودوباران فرو مىبارد وبرکات زمین برون مىآیند". گفتم: فرزند رسول خدا! پس از تو امام و خلیفه کیست؟ پس شتابان وارد اتاق شد. سپس بیرون آمد و بچّهاى روى دوش گرفتهبود صورتش گویى ماه شب چهارده بود و سه سال از عمرش مىگذشت. سپس امام فرمود: "احمد! اگر کرامت تو بر خداى عزّ و جل و بر حجّتهایش نمىبود، اینکودکم را به تو نشان نمىدادم. او همنام و هم کنیه رسول خدا و کسى استکه زمین را از عدل و داد پر مىکند پس از آنکه ستم و بیداد پر شده باشد. احمد! حکایت او در این امّت همچون حکایت خضر و همانندداستان ذو القرنین است. به خدا سوگند چنان غیبت درازى کند که هیچکس از هلاکت در آن رهایى نیابد مگر آنکه خداوند او را بر اعتقاد بهامامتش استوار کرده و در طول این مدّت با دعا براى تعجیل فرجشهمراهى نموده باشد".(8)
ب - مرجعیت خردمندانه دینى براى این امامت که امتداد رسالت الهى است باید کیان و موجودیتاجتماعى در جهان وجود داشته باشد. این کیان شیعیان مخلص وفداکارند.
از طرفى اینان نیز باید از نظامى اجتماعى و استوارى بر خوردار شوند تابتوانند در برابر رخدادها و مبارزه جوئیها توانا باشند. این نظام در رهبرىمرجعیت تبلور مىیابد. بدین معنى که شیعیان به گرد محور عالمان الهىواُمَناى وى بر حلال وحرام، جمع شوند. از این رو در دوران امامعسکرى علیه السلام شالوده نظام مرجعیت تحکیم یافت و نقش دانشمندانشیعه، بدین اعتبار که آنان وکلا ونوّاب و سفیران امام معصومعلیه السلامهستند، برجستگى ویژهاى پیدا کرد وروایتهاى فراوانى از امامعسکرىعلیه السلام در باره نقش علماى دینى در بین مردم منتشر شد که یکى ازآنها همان روایت معروفى است که امام عسکرىعلیه السلام از جدّ خویش امامصادقعلیه السلام روایت کرده است و در آن آمده: "آن که از فقیهان خویشتندار است و دین خویش را پاسدار و با هوا وهوسخود ستیزه کار و امر مولاى خویش را فرمانبردار، پس بر عوام است که از اوتقلید کنند". از همین رو دانشمندان هدایت یافته، به نور اهل بیتعلیهم السلام امور امّترا در دوران امام عهده دار شدند و با امام در باره مسائل مشکلّى که با آنهابر خورد مىکردند، نامه مىنگاشتند و امام هم پاسخهاى به آنها مىنوشتو نامه ها را به امضاى (توقیع) خویش مهر مىکرد. این نامهها پیش علمابه تواقیع معروف شد و برخى از آنها از سوى امام عسکرىعلیه السلام شهرت خاصّى کسب کردند.
-------------------------------------------------------------------------------
1) اعلام الورى، الطبعة الثالثة، دار الکتب الاسلامیة، ص 367.
2) حاج شیخ عباس قمى، الانوار البهیة، مشهد، کتابفروشى جعفرى، ص 162.
3) دلائل الامامة، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1383 ه. ق، ص 223.
4) حیاة الامام العسکرى، ص254، به نقل از مهج الدعوات، ص274.
5) حیاة الامام العسکرى، ص267 به نقل از ارشاد، شیخ مفید، ص383.
6) حیاة الامام العسکرى، ص267 به نقل از ارشاد ص383.
7) همان مأخذ، ص268 به نقل از ارشاد همان مأخذ صفحه.
8) حیاة الامام العسکرى، ص263.
منبع:
سیره پیشوایان، مهدى پیشوائى، ص656
مبارزات امام حسن عسکرى علیه السلام
پیشوایان معصوم مظهر زیباى ارزشهاى متعالى انسان و تجلى آیات قرآنى در حیات اجتماعى و سیاسى خویشند. صفات متضاد در اقیانوس وجودشان به هم پیوند خورده و منظره دلانگیزى از انسان کامل را فرا روى عاشقان فضیلتها و پاکیها قرار داده است.
شبانگاهان میعاد نیایشها و خلوت خالصانه آنها با معبود هستى است و روزها میدان جهاد و امید بخشیدن به آینده و نهراسیدن از شبهاى دیجور ظلم و ستم. دریاى فضیلت آنان مجموعهاى از بیم و امید، ولایت و برائت، شوق و اندوه، خروش و بردبارى، عبادت و جهاد و زهد و مسوولیت پذیرى در مسائل مهم اجتماعى است. همه اینها در سایه لطف الهى تحقق مىیابد که همواره جامعه را از وجود آنان بهرهمند ساخته است. امام عسکرى (ع) ستاره درخشانى از منظومه نور و عصمت است. وقتى بر سجادهاش قامت نماز مىبندد، از همه دنیا مىبرد، عابدان را به حسرت وا مىدارد و انسانهاى دور افتاده از وصال و فطرت را به ساحل بندگى رهنمون مىشود. صالح ابن وصیف، زندانبان حضرت، بدین امر اعتراف کرده است.
او در پاسخ به کسانى که او را به سختگیرى بیشتر فرا مىخواندند، گفت: چه کنم؟ شرورترین افراد را بر وى مىگمارم، ولى پس از چندى جذبهاش آنان را به نماز و روزه وا مىدارد. امام (ع) در صحنههاى اجتماعى - سیاسى نیز براى حقباوران و عدالتجویان الگویى جامع است. تحمل شجاعانه زندان و سازماندهى شیعیان و حفظ آنها از طاغوت زمان که هریک در این نوشتار جداگانه مورد بررسى قرار مىگیرد، بخشى از اقدامهاى آن امام راستین در عرصههاى فراز و نشیب اجتماع و سیاست است.
امام عسکرى (ع) و زندانهاى طاغوت
هرچند حضور اجبارى امام حسن (ع) در محله «عسکر» شهر سامرا که شهرت عسکرى را برایش به ارمغان آورد، نوعى زندان شمرده مىشود; اما طاغوتیان به این مقدار بسنده نکردند و بارها حضرت را به زندانهاى مخوف افکندند. بىتردید این زندانها نتیجه رویارویى آن بزرگوار به چهار خلیفه عباسى (المستعین بالله، المعتز بالله، المهتدى بالله، المعتمد بالله) بود; مبارزاتى که نگاهى گذرا بدان سودمند مىنماید: 1- مرحوم کلینى مىنویسد: امام عسکرى (ع) را نزد على بن «نارمش» زندانى کردند. او ناصبى بود و بر آل ابى طالب سخت مىگرفت. درباریان به وى سفارش کردند که بر حضرت سختبگیرد; ولى هنوز یک روز از زندانى شدن امام نگذشته بود که ابن نارمش تحول یافت و چنان شد که از هیبت و عظمت امام چشم از زمین برنمىداشت. چندى بعد، المستعین، خلیفه عباسى، تصمیم گرفتحضرت را به قتل برساند. او به سعید دربان دستور داد امام (ع) را سمت کوفه برده، در راه نابود سازد. این خبر میان شیعیان منتشر شد. پاکدلان ضمن نامهاى حضرت را از این تصمیم آگاه ساختند. امام در پاسخ آنان چنین نوشت: من از خدا خواستم این طاغوت را تا سه روز دیگر از میان بردارد. دعاى امام به اجابت رسید و روز سوم ترکها المستعین را از خلافتبرکنار کردند. 2- ابى هاشم جعفرى مىگوید: من همراه امام عسکرى (ع) در زندان مهتدى بودم. حضرت به من فرمود: ابو هاشم، این طاغوت مىخواهد امشب مرا به قتل برساند; ولى در این شب، عمرش پایان مىیابد. او فرزندى ندارد; ولى خداوند به من فرزندى عنایتخواهد کرد. خلیفه، بامداد، به وسیلهى ترکان به قتل رسید، ناآگاهان با معتمد بیعت کردند و ما سالم ماندیم. 3- وقتى «معتمد»، خلیفه عباسى، حضرت را همراه برادرش «جعفر» به زندان على بن حزین فرستاد، پیوسته از حال وى مىپرسید و على بن حزین پاسخ مىداد: روزها را به روزه و شبها را به عبادت مىگذراند. معتمد روزى تصمیم گرفت امام (ع) را آزاد سازد. على بن حزین پیام معتمد را به حضرت ابلاغ کرد. حضرت از زندان بیرون آمد و منتظر ماند تا جعفر نیز به وى بپیوندد. على بن حزین گفت: منتظر نمانید، تنها فرمان آزادى شما آمده است. امام فرمود: به معتمد بگو، من و جعفر با هم دستگیر شدیم و مىدانى که اگر تنها برگردم، چه خواهد شد؟ این پیام سبب شد معتمد با آزادى جعفر نیز موافقت کند. صمیرى مىگوید امام در حال بیرون رفتن این آیه را تلاوت فرمود: (یریدون لیطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو کره الکافرون)(صف، 61: 8) اراده مىکنند نور الهى را با دهانهاشان خاموش کنند، اما خداوند نورش را کامل مىکند، هرچند کافران را ناخوشایند باشد. سالهاى زندان بر امام بسیار سخت مىگذشت. رفتار زندانبانان اغلب بسیار وحشتزا بود. در یکى از زندانها همسر زندانبان شوهرش را نصیحت کرد و ضمن یادآورى شخصیت الهى حضرت، او را از بدرفتارى باز داشت. مرد گفت: تصمیم دارم وى را میان درندگان بیفکنم. آنگاه از مسؤولان اجازه گرفت و حضرت را میان درندگان افکند. البته درندگان حرمت فرزند فاطمه (س) را نگاه داشتند و بىهیچ آزارى پیرامونش حلقه زدند.
منبع:
ماهنامه کوثر شماره 28
معجزات وکرامات امام عسکرى(ع)
خداى تعالى پیامبران و اوصیاى ایشان (ع) را با معجزاتى که دیگر افراد بشر از آوردن نظیر آنها عاجزند، یارى کرده است تا گواه راستین بر درستى خیر و هدایتى باشد که از طرف خدا براى مردم آوردهاند، که اگر این یارى خدا نبود، آنان در انجام رسالت خود سست مىشدند و کسى گفتههاى آنان را تصدیق نمىکرد. از جمله امدادهاى الهى آن است که آنچه در باطن مردم مىگذشت و در اعماق دلهاشان پنهان داشتند و آنچه را که در آینده اتفاق مىافتاد از همه آنها آگاه مىفرمود، خداى تعالى این عنایت را به ائمة هدى (ع) از جمله به امام بزرگوار ابو محمد (ع) فرموده بود که ما به برخى از موارد مهمى که از آن حضرت رسیده است اشاره مىکنیم:
1- حسن نصیبى نقل کرده، مىگوید: در دلم گذشت که آیا عرق جنب پاک است، یا نه؟ به در منزل امام ابو محمد، حسن عسکرى (ع) آمدم تا از آن حضرت بپرسم، شبانگاه به منزل او رسیدم و در آن جا اقامت کردم چون سفیده صبح دمید امام (ع) از منزل بیرون شد، دید من خوابیدهام، مرا بیدار کرد و فرمود:
«اگر عرق جنب از حلال باشد، آرى پاک است و اگر از حرام باشد، نه.»1
2- اسماعیل بن محمد عباسى روایت کرده، مىگوید: از حاجتى که داشتم خدمت ابو محمد (ع) شکایت کردم و قسم یاد کردم که نه یک درهم و نه بیشتر، هیچ مبلغى نزد من نیست، امام رو به من کرد و فرمود:
«آیا به دروغ سوگند مىخورى، در حالى که دویست دینار در زیر زمین پنهان کردهاى؟ البته این حرف را بدان جهت نمىگویم که چیزى ندهم! (آن وقت رو به غلامش کرد و فرمود:) آنچه همراهت هست به این مرد بده».
غلام، صد دینار به من داد، سپس رو به من کرد و فرمود:
«تو آن پولهایى را که دفن کردهاى با وجود نیاز شدیدى که دارى از دست خواهى داد.»
اسماعیل مىگوید: بعدها احتیاج پیدا کردم هر چه جستم نیافتم پیگیرى کردم دیدم پسرم جاى آنها را یافته و آنها را دزدیده و فرار کرده است .2
3- محمد بن حجر، در خدمت امام ابو محمد (ع) از ظلم و جور عبدالعزیز و یزید بن عیسى شکایت کرد، امام علیه السلام در پاسخ وى نوشت:
«اما عبدالعزیز را من کفایت کردم و اما یزید، در برابر خداى عزوجل تو با او باید بایستید».
چند روزى بیش نگذشت که عبدالعزیز هلاک شد و اما یزید، که محمد بن حجر را به قتل رساند که در پیشگاه خدا (براى رسیدگى به حسابشان) باید حاضر شوند!3
4- از ابوهاشم نقل کردهاند،که گفت: خدمت امام ابو محمد (ع) از تنگناى زندان و سنگینى کنده و زنجیر شکایت کردم ،امام (ع) به من نوشت: امروز نماز ظهر را در منزلت خواهى خواند و همین طور شد، از زندان موقع ظهر آزاد شد و نماز را در منزلش به جا آورد. 4
5- ابو هاشم نقل کرده، مىگوید: در تنگناى معیشت بودم، خواستم از امام ابو محمد (ع) چیزى مطالبه کنم خجالت کشیدم، وقتى که به منزل رسیدم دیدم صد دینار برایم فرستاده و نوشته است:
«هر وقت نیازى داشتى از تقاضا شرم مکن! زیرا تو به مقصودت خواهى رسید.»5
6- ابوهاشم، این مرد موثق و امین مىگوید: از ابو محمد علیه السلام شنیدم که مىفرمود:
«بهشت دروازهاى دارد به نام معروف، که جز اهل خیر و نیکوکاران از آن دروازه وارد نشوند.»
من با شنیدن این سخن، خدا را سپاس گفتم و خوشحال شدم که احتیاجات مردم را برآورده مىسازم، امام ابو محمد (ع) رو به من کرد و فرمود:
«آرى، من از آنچه در دلت گذشته آگاهم، براستى که نیکوکاران در دنیا و در آخرت ،اهل خیر به شمار مىآیند، اى ابوهاشم خداوند تو را از ایشان قرار دهد و بیامرزد»6
7- محمد بن حمزه دورى، نقل کرده است، مىگوید: خدمت امام ابو محمد (ع) نامهاى نوشتم و از آن حضرت تقاضا کردم دعا کنند تا ثروتمند شود. زیرا که در سختى زندگى به سر مىبردم و مىترسیم که کارم به رسوایى کشد، امام (ع) در پاسخ من نوشت:
«مژده باد تو را که از طرف خداى متعال بىنیازى برایت مقدر شده است، پسر عمومیت، یحیى بن حمزه از دنیا رفت و صد هزار درهم از او بجا مانده و جز تو وارثى ندارد و بزودى آن مبلغ به دست تو خواهد رسید، پس شکر خدإ؛ّّه را به جاى آور و مقتصد باشد و از اسراف بپرهیز.»
همان طور که امام (ع) فرموده بود پس از چند روز خیر مرگ پسر عمویم رسید و آن مبلغ عاید من شد و تنگدستى من برطرف گردید. حق خدا را دادم و به برادران دینى کمک کردم و پس از آن به اعتدال عمل کردم در صورتى که قبلاً ولخرجى مىکردم 7!
8- محمد بن حسن بن میمون مىگوید: طىّ نامهاى که به خدمت مولایم امام عسکرى (ع) نوشتم از تنگدستى خود شکایت کردم، آنگاه با خود گفتم ؛ مگر امام صادق (ع) نفرموده است:
«تنگدستى با محبت ما بهتر است از ثروتمندى با دشمنان ما، و کشته شدن با ولایت ما بهتر است از زندگى با دشمنان ما».
جواب نامه من چنین آمد:
«همانا خداى عزوجل، وقتى که گناهان دوستان ما زیاد مىشود، به وسیله تنگدستى، گناهان ایشان را محو مىکند؛ و بسیارى از گناهان را مىبخشد، آرى همان طور که در خاطر تو گذشت، تنگدستى با ما بهتر است از مالدارى با دشمنان ما، در حالى که ما پشتیبان کسى هستیم که به ما پناه آورد و نوریم براى هر که از ما روشنى خواهد و پناهیم براى کسى که به ما پناهنده شود، هر که ما را دوست بدارد در مراتب عالیه با ماست و هر که از ما رو برتابد، به رو در آتش دوزخ مىافتد...»8
9- ابو جعفر هاشمى مىگوید: من با گروهى در زندان بودیم که ابو محمد (ع) نیز با برادرش جعفر زندانى شدند، به حال آن حضرت رقت کردیم و من صورت امام حسن (ع) را بوسیدم و او را روى فرشى که زیر پایم بود نشاندم، جعفر نیز در نزدیکى ما نشست، مأمور زندان آن حضرت، صالح بن وصیف بود، مردى از قبیله جحم نیز همراه ما در زندان بود که مىگفت؛ از آل على است. امام ابو محمد (ع) نگاهى به ما کرد و فرمود:
«اگر در میان شما نبود آن کسى که از شما نیست، هر آینه به شما اطلاع مىدادم و چیزهایى مىآموختم تا وقتى که خداوند وسیله نجات شما را فراهم کند.»
امام (ع) با این فرمایش به آن مرد جحمى اشاره کرد و فرمود؛ این مرد از شما نیست و از او بترسید، زیرا که درمیان لباسهایش کاغدى هست که هر چه مىگویید براى خلیفه مىنویسد، یکى از زندانیان فورى به سراغ جحمى رفت و لباسهاى او را بررسى کرد پس آن نوشته را یافت که آن جمع را متهم کرده و نوشته بود که آنها مىخواهند زندان را سوراخ کرده و از زندان فرار کنند.9
10- احمد بن محمد نقل کرده، مىگوید: به خدمت امام ابو محمد (ع) - موقعى که مهتدى عباسى شروع به کشتن شیعیان کرده بود - نامهاى نوشتم و عرض کردم: مولاى من! سپاس خدا را که این ظالم را از تو باز داشته است من شنیده بودم که او شما را هم به قتل تهدید مىکرد و مىگفت: به خدا سوگند که بزودى او را تبعید خواهم کرد! امام (ع) در پاسخ من، به خط مبارک خود نوشت:
«عمر او کوتاهتر از آن است که به این کار دست بزند، از امروز، پنج روز بشمار او در روز ششم پس از ذلت و خوارى که خواهد دید، کشته مىشود...»10 و همین طور شد.
11- ابوهاشم نقل کرده است، مىگوید: فهنکى از امام ابو محمد (ع) پرسید: چرا در میراث هر مرد دو سهم و هر زنى یک سهم مىبرد؟ امام (ع) در پاسخ وى نوشت:
«به خاطر این که زن جهاد ندارد و نفقه و دیه و غرامت بر او تعلق نمىگیرد.»
ابو هاشم مىگوید: در دلم گذشت که این مسأله از جمله مسائلى بود که ابن ابى العوجاء از امام صادق (ع) سؤال کرده و آن حضرت نیز نظیر همین پاسخ را داد. امام ابو محمد (ع) رو به من کرد و فرمود:
«آرى این همان سؤال ابن ابى العوجاء است و پاسخ ما هم یکى است، زیرا که معناى مسأله یکى و آنچه براى اولین ما گذشته بر آخرین فرد ما نیز همان مىگذرد و اول و آخر ما در علم و امر الهى برابریم، البته رسول خدا و امیرالمؤمنین - صلوات اللّه علیهما از فضیلت مخصوص به خود بر خوردارند».11
12- ابو هاشم نقل کرده، مىگوید: یکى از شعیان به محضر امام ابو محمد (ع) نامهاى نوشت و در آن نامه درخواست دعا کرده بود، امام (ع) در پاسخ وى این دعا را نوشت:
«یا اسمع السامعین، و یا أبصر المبصرین، و یا أنظر الناظرین و یا اسرع الحاسبین و یا أرحم الراحمین، و یا أحکم الحاکمین، صل على محمد و آل محمد، و أوسع لى فى رزقى و مدلى فى عمرى، و امنن على برحمتک، و اجعلنى ممن تنتصربه لدینک ولا تستبدل بى غیرى.»
اى شنواترین شنوندگان، و اى بیناترین بینندگان، و اى نگاه کنندهترین نگاه کنندگان، و اى آن که از همه حسابگران زودتر به حساب مىرسى، و اى حاکمترین حاکمان، بر محمد و خاندان محمد درود فرست و در روزى من گشایش بخش و بر عمرم بیفزا و به لطف و رحمتت بر من منت گذار و مرا از جمله کسانى قرار ده که به وسیله آنها دینت را یارى مىکنى و به جاى من کسى دیگر را قرار مده!
ابوهاشم مىگوید: با خود گفتم: بار خدایا مرا از جمله حزب خودت و در زمره خود قرار بده! امام ابو محمد (ع) رو به من کرد و فرمود:
«آرى، تو در حزب و در زمره او هستى به شرط آن که به خدا ایمان داشته باشى و پیامبر او را تصدیق نمایى» 12.
13- شاهویة بن عبدربه روایت کرده است، مىگوید: برادرم صالح زندانى بود، خدمت مولایم ابو محمد (ع) نامهاى نوشتم و چند مسأله پرسیدم، امام پاسخ همه آنها را داده بود و نوشته بود:
«برادرت صالح، همان روزى که نامهام به دست تو مىرسد، از زندان خلاص مىشود، و تو مىخواستى راجع به او بپرسى، فراموش کردى!»
پاسخ امام رسید، در همان بین که داشتم نامه را مىخواندم، ناگاه بعضى از مردم آمدند، بشارت دادند که برادرم آزاد شده و طولى نکشید که برادرم آمد او را دیدم و نامه را براى او نیز خواندم.13
14- ابوهاشم نقل کرده، مىگوید: در دلم گذشت که آیا قرآن مخلوق است یا نه؟
امام (ع)، نگاهى به من کرد و فرمود:
«اى ابوهاشم خداوند آفریدگار همه چیز است و جز او همه چیز مخلوق است».14
15- ابو هاشم روایت کرده، مىگوید: خدمت امام ابو محمد (ع) شرفیاب شدم و مىخواستم، نگینى درخواست کنم تا انگشترى براى تبرک از آن بسازم، نشستم و یادم رفت که براى چه آمده بودم وقتى که خواست خدا حافظى کنم و برگردم، امام (ع) انگشترى مرحمت کرد و لبخندى زد، فرمود:
«تو نگینى مىخواستى و من انگشترى به تو دادم، تو سودى هم از نگین بردى، پروردگار آن را بر تو گوارا کند.»
ابو هاشم مىگوید: من تعجب کردم، عرض کردم: مولاى من براستى که تو ولى خدایى و آن امامى هستى که من دین خدا را به لطف و اطاعت او به دست آوردهام. آنگاه فرمود:
«اى ابوهاشم! خداوند تو را بیامرزد.»15
16- ابو هاشم نقل کرده، مىگوید: از ابو محمد (ع) شنیدم که مىفرمود:
«خداوند روز قیامت چنان گذشت و عفومىکند که بر قلب کسى خطور نکرده تا آن جا که مشرکان مىگویند: به خدا سوگند که ما مشرک نبودهایم!»
(ابوهاشم مىگوید:) من با خود گفتم: یکى از شیعیان اهل مکه براى من نقل کرد که رسول خدا (ص) آیه مبارکه (ان الله یغفر الذنوب جیعاً) یعنى خداوند همه گناهان را مىآمرزد را تلاوت کرد و مردى پرسید: یا رسول الله! حتى کسى را که مشرک است؟! من این را در قلبم گذراندم و با خودم مىگفتم که ناگهان امام ابو محمد (ع) رو به من کرد و این آیه شریفه را تلاوت کرد:
«ان الله لا یغفر ان یشرک به ویغفر مادون ذالک لمن یشاء»16
یعنى همانا خداوند از گناه کسى که به او شرک آورده نمىگذرد و جز آن هر که را بخواهد مىآمرزد. (و فرمود:) «او بد حرفى زده و بد روایت کرده است »17
مورخان رویدادهاى زیادى از علم امام ابو محمد (ع) درباره آنچه در دل اشخاص مىگذشت و راجع به اطلاع از امور غیبى و جریانات و پیشامدها، نقل کردهاند که تمام اینها نشانههاى قاطع بر امامت آن بزرگوار است زیرا که کسى غیر از امام چنین اطلاعاتى ندارد و از این قبیل مسائل آگاه نیست، شایان ذکر است که بیشتر این رویدادها را ابوهاشم نقل کرده که مورد اعتماد اسلام و از علماى برجسته است و از جمله خواص دو امام، ابوالحسن و ابو محمد (ع) بوده و بسیارى از معجزات ایشان را مشاهده کرده و مىگوید: هیچ روزى به حضور امام ابوالحسن و ابو محمد (ع) وارد نشدم مگر این که برهان و دلیلى درباره امامت ایشان را دیدم .18
1- مرآة الزمان: 6/ورق 192 عکسبردارى شده در کتابخانه امام امیرالمؤمنین به شماره 2765.
2- نور الابصار: 153.
3- مناقب آل ابى طالب: 433/4.
4- اعلام الورى: 153.
5- الشاقب فى المناقب: 241 از محمد بن على گرگانى، محفوظ به شماره (357) کتابخانه امام امیرالمؤمنین.
6- نورالابصار: 152.
7- نور الابصار: 152، الدر النظیم، در مناقب ائمه.
8- مناقب آل ابى طالب: 435/4.
9- الدر النظیم، در مناقب ائمه از کتب عکس بردارى شده کتابخانه امیرالمؤمنین به شمار 2879.
10- اعلام الورى: 375.
11- مناقب: 437/4 ، اعلام الورى: 374.
12- اعلام الورى: 374.
13- مناقب: 438/4.
14- مناقب: 436/4.
15- اعلام الورى: 375، مناقب: 437/4.
16- سوره نساء 116.
17- الدر النظیم.
18- اعلام الورى: 375.
منبع:
تحلیلى از زندگانى امام حسن عسکرى (ع)، ص 62 - 70.
شمه ای از گفتار و هدایت های امام حسن عسگری(ع) |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|